(حسن یوسف)
ز حسن صورت ار عالم منوّر میکند یوسف
به حسن سیرت اندر دهر محشر میکند یوسف
ز حسن صورت و سیرت که نقاش ازل دادش
به مصحف شرح حال خود مصوّر میکند یوسف
به چاه از رشک اِخوان سیه دل شد ولی روزی
بسی دلجویی از آن ده برادر میکند یوسف
نه تنها گشت مجذوب زلیخا ز آن رخ زیبا
که جمعی را از آن جذبه مسخّر میکند یوسف
معاذالله ، ز تزویر زلیخا گفت از پاکی
زهی تقوا که نفرت ز آن بداختر میکند یوسف
گواه بیگناهی چون نبودش حق شدش یاور
که ناگه کودکی در مهد ، داور میکند یوسف
به زندان عزیز مصر ، صابر بود و بس شاکر
که خود را بر عزیز مصر ، مهتر میکند یوسف
اگر افسرده شد آن عارض گلفام از تهمت...
جهان را از گل عصمت معطر میکند یوسف
وجاهت با ملاحت جمع گشت و حسن یوسف شد
عجب مجموعه ی زیبا رهآور میکند یوسف
خدا گنج وجاهت ، گر به یوسف کرد ارزانی
به شکرش جامه ی تقوا به پیکر میکند یوسف
چو پاکان را رها سازد خدا از لغزش و عصیان
به یک الهام غیبی ترک کیفر میکند یوسف
کند عشق حقیقی طرد چون عشق مجازی را
تبری زآن هوسباز فسونگر میکند یوسف
درخت نفس سرکش را فکند و از سر غیرت
نهال حق پرستی را تناور میکند یوسف
چو پاک آمد برون از آزمون ، حق داد پاداشش
که خود را هم عزیز و هم پیمبر میکند یوسف
اگر روزی عجوزی با کلافی شد خریدارش
دگر روز ابتیاع هفت کشور میکند یوسف
به کنعان دیده ی یعقوب، نابینا شد از هجرش
به مصر وصل ، چشمانش منور میکند یوسف
دهد خالق مقام عزت و دولت بدان حکمت
که خود را از غلامی میر و سرور میکند یوسف
نسازد حق مطلب را ادا چون طبع (شمس قم)
مرا معذور ازین طبع سبک سر میکند یوسف
شادروان: سید علیرضا شمس قمی
برچسب : نویسنده : shamseqomi بازدید : 90