دوش هنگام سحر گفت مرا هاتف جان

ساخت وبلاگ

(آینه‌ی وجه الله)

دوش هنگام سحر گفت مرا هاتف جان
تا به کِی خفته‌ای و بی‌خبری از جانان
باخبر باش که شد نیمه‌ی ماه شعبان
خیز و بزمی ز سر شوق و شعف کن بنیان

که جهان شد و شرف همسر فردوس و جنان

خیز و گو مطرب ایمان بنوازد بر رود
ساقی عشق کند باده‌ی وحدت موجود
عاشقان را دهد از جام وصال معبود
زآنکه آمد ز پس پرده شه غیب و شهود

همچو خورشید که گردد ز پس ابر عیان

گو به عشاق که آن مظهر یکتا آمد
آن که صد مهر به نزدش به تماشا آمد
ماه گردون به برش چون شب یلدا آمد
بر سر خلق جهان ، ابر گهرزا آمد

تا ببارد به زمین گوهر بحر ایمان

در چنین روز ، مه برج سماوات هدا
شد ز اوج فلک دین به جهان جلوه نما
روشنی‌بخش جهان گشت به فرمان خدا
بانگ شادی ز زمین خاست سوی عرش علا

کآمد آن حجت حق مهدی موعود زمان

قائم آل عبا ، قائد اسلام پناه
ختم ارباب هدا ، آینه‌ی وجه الله
وارث هشت و سه آن رهبر با حشمت و جاه
پا نهادی به جهان تا که شود هادی راه

رهنمون گشت بشر را سوی حی سبحان

آن شهنشاه قدر قدرت مُلک بطحا
قطب حساس زمین محور چرخ اعلا
شاه دجال کُش و ریشه کن خصم دغا
خاتم راهبران ، منتقم آل عبا

که‌ابر رحمت بوَد و سایه‌ی فیض یزدان

منبع علم و عمل مظهر یزدان به جلال
اختر فیض کرم شمع شبستان به جمال
دُر دریای شرف، گوهر رخشان به خصال
طوطی دانش و دین بلبل دستان به کمال

نکته آموز بسی عیسی و پور عِمران

آن امامی که به فرمان خدا شد غائب
عاصیان را ز معاصی بنماید تائب
کز هزاران بشر صالح و عبد صائب
آیت الله بروجردی‌اش آمد نائب

تا کند رهبری اُمّت جدْش به عیان

مَحرم و مظهر اسرار و رموز ازلی
آیت درگه زی مرتبت لم یزلی
وارث مکتب احمد ، خلف پاک علی
آنکه بر عصر بوَد والی و مولای و ولی

ناشر و مجری احکام شریف قرآن

خسروا جلوه نما برفکن از چهره نقاب
چند در پرده‌ی غیبت به ظهورت بشتاب
دل ما گشته ز هجران جمال تو کباب
تیشه‌ی کفر جهان را بنموده‌‌ست خراب

تا به کِی غایب و از دیده‌ی احباب نهان؟

جلوه‌گر ساز به ما را حقیقت نه چنین
حلّ ابهام کن از معنی صورت نه چنین
نسخ اوهام کن از مُلک دیانت نه چنین
قلع کن فاسق و ارباب شقاوت نه چنین

قصر ویرانه‌ی دین را کُن از اول بنیان

مُلک اسلام ز بیداد و ستم ویران شد
کاخ بیدادگران در عوض آبادان شد
ریب و تزویر و ریا دین مسلمانان شد
عدل و انصاف و کرم محو ازین دوران شد

نه نشانی بوَد از حاتم و نه نوشروان

خسروا خیز و بکَش تیغ هدایت ز نیام
سرنگون کن عَلَم کفر و سریر اوهام
زنده کن نام مسلمانی و دین اسلام
دفع کن از سرِ ما سایه‌ی کفار ظَلام

تا ببینی همه جا بوذر و صدها سلمان

(شمس قم) گفت چنین مدح تو ای شاه زمن
بهتر از این نشود مدحت شاهانه ز من
شاعری مبتدی‌ام پیرو ارباب کهن
آرزو دارم اگر یار شود طبع سخن

بسرایم صفت ذات تو با نظم و بیان

شادروان سید علیرضا شمس قمی

روزنامه استوار قم ـ 1337

به فدایت سر و جان مادر...
ما را در سایت به فدایت سر و جان مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamseqomi بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 17:39