(سوختهٔ هجر)
آن شب که نهادی لب لعلت به لب جام
برداشتی از جام جهان پرده ی ابهام
من محو تماشا شدم و مست جمالت
تو مست شراب و لب لعلت به لب جام
گفتم که بگیرم ز لبت کام دل خویش
گفتی که محال است بگیری ز لبم کام
هر کس که چو پروانه بوَد عاشق شمعی
باید که شود سوخته ی هجر سرانجام
دلداده و شیدایم خود مذهبم این است
سرگشته و رسوایم و از عشق تو بدنام
برگو چه شود همسر خاری شوی ای گل!
همسایهٔ خاری شوی ای سرو خوش اندام
ما هرچه بگوییم بوَد صدق و حقیقت
زیرا نبوَد حرف رقیبان به جز اوهام
من خامم و اینسان غزل پخته سرودم
گر پخته شوم پخته ی عشاق شود خام
ای (شمس قمی) چاره بجز صبر نباشد
زیرا که بوَد صبر ، کلید فرج عام
شادروان: سید علیرضا شمس قمی
1330
به فدایت سر و جان مادر...برچسب : نویسنده : shamseqomi بازدید : 90