(دیوانه عشق)
چو دام گیسویت را شانه روی شانه میریزد
ز خال هندویت از بهر صیدم دانه میریزد
نوای چنگ میگردد خموش از تار گیسویت
چو تار مویی از زلفت ز چنگ شانه میریزد
دلم پروانه وش بر طوف شمع عارضت پر زد
که اکنون زآتشت پر همچنان پروانه میریزد
سحاب دیدگان در دشت رخسار از غم هجرت
همه شب تا سحرگه گوهر یکدانه میریزد
به پیمان وفاداری بود ساقی کنون باقی
که پی در پی به عشقت باده در پیمانه میریزد
صفای قلب عارف را بنازم کز پس مستی
برون سجاده و دلق از در میخانه میریزد
ز بعد قرنها بنگر جنون و عشق مجنون را
که برگ بید مجنون از همان افسانه میریزد
الا صیاد بر مرغ دلم رحمی که مژگانت!
پیاپی تیر ، بر این طایر بی لانه میریزد
گریزانست خلق از کذب شیخ و خدعهٔ زاهد
که چون برگ خزان، بر درگه بتخانه میریزد
ز سحر سامری بیمی ندارد معجز موسی
که نادان آبرویش در بر فرزانه میریزد
منم (شمس قمی) دیوانهٔ عشقت که صد عاقل
سرشک از دیدگان بر حال این دیوانه میریزد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://t.me/shamseqomi
برچسب : نویسنده : shamseqomi بازدید : 94