(شعله ی عشق) دلبر آمد ز ره و چهره برافروخته بودکه مرا خرمن عقل و دل و دین سوخته بود به تفرج گل من تا به چمن گام نهادلاله را آتش حسرت به دل افروخته بود همچو شمعی که بسوزد تن پروانه ی زارروی او شمع دل عاشق دلسوخته بود خال او عکس سیه مردمک چشم من استبس, ...ادامه مطلب