(هوای پادشایی)به سر تا پرورانیدم ، هوای پادشایی رابهانه کردهام هر شب، سر کویت گدایی رابه عشق روی دلجویت، گدایی در سر کویتکند آن کو به سر دارد ، هوای پادشایی رادلم در حلقهی زلفت ، کند مأوا بدان حکمتکه بیند خود به چشم جان، صفای مشک سایی رابوَد جان در تنم زندان، چو مرغی در قفس حیرانندارد مرغ پر بسته ، به جز فکر رهایی راجدا شد بند بند جان ، ز درد فرقت جانانکز آه گرم دل سوزم ، سراپا نای و مایی راچو باشد آشناییها ، سرآغاز جدایی هاندارد این دل خسته ، غم بی آشنایی رااگر جود و سخا داری ، به مسکینان رسان یاریکه چون بود استخوان سالم چه حاجت مومیایی رابه روز فقر و درویشی ، اگر بخشی کم و بیشیکنی شرمنده و حیران ، ز بذل و جود طایی رابه صورت گر مسلمانی، به سیرت عکس سلمانیچو گبر پارسی بنگر ، مقام پارسایی راز داغی بر جبین خود ، فریبی اهل دین خودچرا بازیچه چون واعظ ، کنی زهد ریایی راخدا را زآن سبب خوانی، که در دریای طوفانیز نادانی نمیدانی ، فنون ناخدایی رابوَد (شمس قمی) در قم ، نهان در ظلمت مردمکه خواهد پرتوِ خود گم ، نخواهد روشنایی راشادروان سید علیرضا شمس قمی بخوانید, ...ادامه مطلب